به گزارش قدس آنلاین، در پشت کوههای به هم پیوستهای که در جنوب تهران واقع شدهاند، منطقهای به نام فشافویه، زندانی بزرگ را در دل خود جای داده اما برخی زندانیانی که جرایم خرد دارند، تحت شرایطی، در محیطی محصور دوران محکومیت خود را نمیگذرانند و میتوانند مانند همه افراد آزاد، در کنار خانواده خود روزگار سپری کنند. بر این مبنا، افرادی که براساس قانون و با رأی دادگاه به زندان محکوم میشوند به ۳ دسته، بسته، نیمهباز و رأی باز تقسیم میشوند. براساس این تقسیمبندی، مجرمان و افراد شرور که به جامعه آسیب میرسانند، در زندانهای بسته و زندانیان عادی در زندانهای نیمهباز و باز نگهداری میشوند. فشافویه، منطقه پهناوری است که در دل خود زمینهای پهناور کشاورزی را جای داده است، از اینرو برخی زندانیان رأی باز، حالا که زمان برداشت پسته است، در زمینها و باغهای پسته مشغول به کار هستند، دستهای دیگر در استخرهایی که مخصوص پرورش ماهی قزلآلا است، مشغول بوده و عدهای هم در محل پرورش شترمرغ، دوران محکومیت خود را سپری میکنند. به جز این محلها، دامداری و محلی برای پرورش زنبورعسل هم در منطقه وجود دارد که فعال بوده و زندانیان در آن نیز مشغول فعالیت هستند.
برای صحبت با زندانیان، جرم ارتکابی و چگونگی گذران دوران محکومیتشان، ابتدا سری به زمینهای کشت پسته زدم، از دور لباسهای یک شکل و یک رنگ زندانیان که در صفی مشخص روی زمین مشغول کار هستند دیده میشود، نزدیک میشوم، اکثراً جوان هستند، تک و توک بین آنها مردان میانسال هم دیده میشود. میلاد و سجاد پسران جوانی هستند که به نظر میآید دوستانی صمیمی هستند، از میلاد جرمش را میپرسم و از او میخواهم داستان زندانی شدن خود را بازگو کند. با رویی گشاده و چشمانی که برق شور جوانی در آن پیداست، به سؤالاتم پاسخ میدهد. او هم مانند خیلی از افرادی که رأی باز هستند، جرمش موادمخدر است، بیشتر توضیح داده و میگوید: «سه کیلو تریاک داشتم، ۳ سال برایم زندانی بریدند.» سؤال میکنم: «چرا کلاً به فکر جابهجا کردن مواد افتادی، چه کسی تشویق کرد یا پیشنهاد داد؟» میگوید: «پدرم تریاک مصرف میکرد، برای او خریده بودم، خودش نحیف است و معمولاً من را برای خرید مواد میفرستاد که در نهایت هم گرفتار شدم. هیچ حرف و شکایتی هم نمیتوانم داشته باشم، چون پیر است، اصلاً دل آن را ندارم که تقصیرها را گردن او بیندازم. خودم هم مقصر بودم، باید مقاومت میکردم و زیر بار مواد خریدن نمیرفتم.» میپرسم: «وقتی زمان کار تمام شد، بقیه روز را کجا میمانی تا فردا که سر کار برگردی؟» میگوید: «خواهرم اینجا زندگی میکند، ازدواج کرده و خانهدار است، برادرم هم تهران است، در یک شرکت کار میکند، من هم که ماهانه حقوق کمی میگیرم، دریافتیام حدود یک میلیون و نیم است. با هم زندگی را میگذرانیم.» ادامه میدهد: «با توجه به میزان کارکرد تا ۲میلیون و ۲۰۰ هزار تومان هم دریافت میکنم، بعضی روزها که مریض میشوم، سر کار نیستم، اما به طور معمول از ساعت ۸ صبح تا ۲ بعد از ظهر اینجا هستم، آخر هفتهها هم تعطیل هستیم. یعنی پنجشنبهها و جمعهها تعطیل هستیم، در ماه هم تا سه روز میتوانیم، از دادگاه مرخصی بگیریم، ولی نامه گرفتن کار سختی است، ترجیح میدهم، سرکار حاضر باشم. ۶ ماه است که اینجا هستم، ۴ ماه هم در زندان بودم. چون سابقه اول بودم، قبول کردند که رأی باز باشم. البته دو، سه ماه، گردن نگرفتم ولی جلوی قاضی به محض اینکه گفتند، دست روی قرآن بگذار، قلبم لرزید، از خدا ترسیدم و راستش را گفتم. تا قبل از آن، به پیشنهاد دیگران برای اینکه قاضی آزادم کند، هربار یک دروغی میگفتم، همین دروغها هم کارم را بدتر کرد، حالا اینجا هستم تا دوران محکومیتم را بگذرانم. ۲۶ سال دارم، مغازه سوپرمارکتی در منطقه ملارد اجاره کردم و از اینجا دوباره میروم سر کار تا آخر شب. خرج خانوادهام را که شهرستان هستند، میدهم. من چوب اعتیاد پدرم را خوردم، قبول دارم که اشتباه کردم و تصمیم گرفتم دیگر به هیچ قیمتی خلاف نکنم و به اینجا برنگردم. پدرم هم شرمنده است، دلم برای او هم میسوزد، ناراحت است که نمیتواند برایم کاری کند، تا حالا چندین بار از من عذرخواهی کرده، هربار رویش را میبوسم و میگویم که بخشیدم. پدرم هر از گاهی سر میزند. ۶ تا خواهر و برادر هستیم، هیچ کدام از آنها هم تا به حال راهی زندان نشدهاند. باعث سرافکندگی آنها هم هستم و خیلی از این بابت خجالت میکشم.»
چوب اعتماد خوردن
سجاد، دوست میلاد هم شروع به تعریف زندگی خود میکند: «من راننده تریلی بودم، یک بار صاحبکارم از من خواست که بستهای را به خانه ببرم. گفت همان شب میآید و خودش از من تحویل میگیرد. فکر کردم، میخواهد امتحانم کند و ببیند آدم امانتداری هستم یا نه. من هم بسته را به خانه بردم، بسته را کنار حیاط گذاشتم، ده دقیقه نشد که پلیسها در زدند، پرسیدند، کی بسته را داده و محتوای بسته چیه؟ من نمیدانستم مواد جاساز شده. تو عمرم سیگار هم نکشیده ام، به هیچ عنوان هم مواد مصرف نکردهام. اشتباه کردم، به خاطر حفظ کارم، مجبور شدم، پیشنهاد صاحبکارم را قبول کنم، حالا باید چند سال سختی بکشم تا دوباره بتوانم به زندگی عادی برگردم.» میگوید: «اصالتاً اهل کرمانشاه هستم ولی خانواده در تهران زندگی میکنند، خودم هم ازدواج کردهام، ولی واقعاً خرج خانه و کرایه خانه کمرشکن است، میخواستم اسنپ ثبتنام کنم اما اسنپ هم سابقهدارها را قبول نمیکند. خیلی پشیمانم، به هر کسی که میخواهد پا در این راه بگذارد، توصیه میکنم، حتی اگر فقط ۲میلیون تومان هم درآمد داری، پا در این راه نگذار چون بعد از پایان محکومیت هم نمیتوانی آینده خوبی داشته باشی، تو میمانی و یک عمر پشیمانی. حتی فامیل هم تحت تأثیر سابقه یک زندانیاند، در آزمونهای ورودی مشاغل دولتی به مشکل بر میخورند و احتمال رد شدن آنها هم زیاد میشود. باز هم راضی هستم، رضایتم به این دلیل است که در محیط بسته زندان نیستم. محیط زندان به هیچ عنوان برای کسی که برای اولین بار جرمی را انجام داده، آن هم جرم کوچکی، امن نیست. زورگویی و ضعیفکشی در محیط بسته زندان زیاد است، اصلاً در آنجا میتوان کلی خلافهای دیگر یاد گرفت، علاوهبر آن مصرف موادمخدر، داخل زندان هم زیاد است، چون زندانیان اکثراً خیلی عصبی هستند، با مصرف مواد آرام میشوند، اگر مصرف نکنند، احتمال دعوا و درگیری و شورش هم زیاد میشود. البته متادون هم زندان به بیماران میدهد اما این دارو، آرامبخش و خوابآور است، بعد از مدتی هم بدن عادت میکند، بعضیها برای تهیه فقط یک گرم تریاک تا ۵۰۰ هزار تومان حاضر هستند، پرداخت کنند. یک گرم شیشه هم تا رقم یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان میخرند. بعضیها هم که پول ندارند برای پولدارها کار میکنند تا بتوانند، مواد بگیرند. لباس میشورند، غذا درست میکنند، جارو میزنند و کلاً کارهای شخصی او را انجام میدهند. یک صفتی این افراد دارند، به آنها شهردار میگویند و معروف به شهردار هستند.» چطور مواد ر ا وارد زندان میکنند؟ مگر بازرسی بدنی انجام نمیشود؟ «چرا، ولی با هر ترفندی که شده جاساز میکنند مثلاً زیر زبان میگذارند یا با حقههای دیگر، بعضیها مواد وارد زندان میکنند و حسابی هم کاسبی میکنند.»
آموزش پرورش ماهی قزل آلا در فشافویه
از زمینهای کشت پسته با خودرو دور میشویم، حدود یک ربع با ماشین تا محل حوضچههای پرورش ماهی راه بود، چند نفری مشغول کار در این منطقه هستند، چند لاین برای آبگیری وجود دارد اما تنها سه لاین پر از آب و دارای ماهیهای قزل آلا است که هنوز بچه ماهی هستند و چند ماهی مانده تا بالغ شده و بتوان آنها را به فروش رساند. برای بقیه لاینها هم در چند روز آینده بچه ماهی خریداری شده و آنها هم پر از ماهی میشود. امین نیز که یکی از زندانیان رأی باز است و از مسئولان رسیدگی به حوضچههای پرورش ماهی میباشد در حال غذادهی به ماهیها است که ماهیهای کوچک به محض ریختن غذا، همه با هم بالا و پایین میپرند. بعد از غذادهی با امین همصحبت میشوم. وی حدود ۴ ماه است که دوره محکومیت خود را در این منطقه میگذراند، قبلتر هم ۶ ماه در زندان و یک ماه در اردوگاه فشافویه حضور داشت و با جلب نظر مسئولان زندان با توجه به حسن اخلاق و کم بودن میزان جرم که داشتن کمتر از یک کیلو تریاک بود، توانست رأی باز گرفته و حالا در محل پرورش ماهی مشغول به کار است. خانوادهاش در شهرستان زندگی میکنند و شبها نزد یکی از اقوام میماند. امیدوار است دیگر به محیط بسته زندان بازنگردد، این حس که مانند بقیه افراد آزاد است و میتواند در محیط باز زیر آسمان مشغول کار باشد، سبب شده امید به زندگی هم در او بالاتر برود.
همچنین خوشحال است که در این محل توانسته یک کار جدید بیاموزد و پس از دوره محکومیت بتواند در این رشته کار کند و کم کم تشکیل خانواده دهد و از این طریق یک زندگی تازه را شروع کند. پرورش ماهی قزل آلا حدود ۶ ماه طول میکشد که زندانیها پس از رشد کامل ماهی و به فروش رسیدن در بازار در محل دیگری به کار گرفته میشوند و دوباره به محیط بسته زندان باز نمیگردند، البته قطعاً تداوم این امر، مشروط به رعایت کامل انضباط در حضور و غیاب و حسن اخلاق و کارکرد بالا نیز میشود.
نحوه پرورش شترمرغ را یاد گرفتم
سری به واحد پرورش شترمرغ میزنم، از دور، صدای موسیقی به گوش میرسد، معمولاً در محل نگهداری اینگونه از ماکیان، موسیقی گذاشته میشود و شترمرغها با حرکات موزون سبب جلب توجه سایرین میشوند. در این محوطه هم چند نفر از زندانیان رأی باز، مشغول کار هستند. به نظر، روحیه بدی ندارند و کار در این منطقه سبب دلگرمی آنها شده است. مهرداد که حدوداً ۴۰ ساله به نظر میآید، نزدیک میشود تا از دلیل زندانی شدن و چگونگی گذران زندگی خود بگوید: «حدود ۶ ماه است که در اینجا کار میکنم، ۲۰ کیلو تریاک داشتم. اصالتاً اهل استان مرکزی هستم اما تهران زندگی میکنم. از کار در این محل خیلی راضی هستم. ۳ فرزند دارم و از ۸ صبح اینجا برای انجام کار حاضر میشوم. از وقتی رأی باز گرفتم با صبح زود بیدار شدن و آمدن به سرکار، زندگی برایم خیلی پرمعنی شده و به آینده امید بیشتری دارم. حدود ۲ و نیم میلیون تومان هم حقوق میگیرم و در کل راضی هستم. با وسیله شخصی، سرکار حاضر میشوم، سمت جنوب شهر زندگی میکنم، بعدازظهرها هم با ماشین، میوه فروشی میکنم.» مهرداد ۶ سال حبس خورده و حدود یک سالش را گذرانده، فرزندانش هر سه به مدرسه میروند و منتظر است، مدت محکومیتش تمام شود. همسر او هم کار میکند و از این طریق هزینهها را پرداخت میکنند. قبل از اینجا در باغ پسته هم مشغول به کار بوده اما پرورش شترمرغ را بیشتر دوست دارد. در ادامه سؤال میکنم که آیا فرزندانش میدانند پدرشان زندانی است یا خیر؟ جواب میدهد: «نه، فکر میکنند صبح زود بیدار میشوم تا بیایم سرکار، البته آن چند ماهی که در زندان بودم، فهمیده بودند ولی حالا فکر میکنند، آزاد شدم. چون هر روز کنارشان هستم، متوجه نمیشوند که زندانیام. اینکه رأی باز گرفتم و در کنار خانواده هستم، این حسن را هم دارد که فرزندان و خانوادهام به خاطر زندانی بودن من سرشکسته نیستند. اصلاً نمیدانند که من همچنان در حال سپری کردن دوران محکومیتم هستم. هر سه فرزندم دختر هستند. دخترها روحیه لطیفی دارند، اگر در زندان میماندم، باعث عذاب آنها هم میشدم و پیش دوستان و همکلاسیها شرمنده میشدند.
علاوه بر اینها، در مدتی که در اینجا کار کردم، نحوه پرورش شترمرغ را یاد گرفتم و تصمیم دارم بعد از آزادی، سرمایهای جور کنم و پرورش شترمرغ راه بیندازم یا اگر سرمایهام کم بود، کشاورزی کنم. حتی در استان خودمان هم بعد از آزادی میتوانم این کارها را انجام دهم. من دوست دارم، سالم زندگی کنم. قبلاً راننده تاکسی بودم اما یک روز یکی از فامیلها، من را با این کار یعنی جابهجایی مواد آشنا کرد. کرمانی بودند و به خانه من میهمانی آمده بودند، برای بار اول پیشنهاد کردند، یک ساک که داخلش تریاک بود، داخل خانهام بماند. پولی که بابت این کار گرفتم، خیلی زیاد بود، مزهاش زیر زبانم رفت، به حدی که کم کم این همکاری را با فامیلمان ادامه دادم اما نتیجهاش شد ۶ سال حبس و هدر رفتن عمر و جوانیام.اعتراف میکنم که اشتباه بزرگی کردم. همیشه مأمورها چند قدم جلوتر از خلافکارها هستند و بالاخره هر خلافکاری، در لحظهای که حتی به خواب هم نمیبیند، گیر میافتد.»
منبع: ایران
نظر شما